آیتالله مرعشی خطاب به پدر شهید ملک گفتند: «من برای شهید سردار محمدعلی ملک شاهکویی گریه نمیکنم. برای خودم گریه میکنم. هشتاد سال دود چراغ خوردهام، حالا بچهی تو شهید میشود و من در رختخواب خواهم مُرد.»
به گزارش گلستان ما؛ روحانی شهید سردار محمدعلی ملک شاهکویی فرزند قنبر، در سال 1344ش در روستای قرن آباد در حوالی شهرستان گرگان متولد شد. در سال 1355 در سن 11 سالگی وارد حوزه علمیه امام صادق (علیه السلام) گرگان به مدیریت آیت الله سیدحبیبالله طاهری گردید.
در همان سالها، در جریان مبارزات و تظاهرات بر ضد رژیم پهلوی، حضور فعال داشت و تصاویر و اعلامیههای حضرت امام را در شهر گرگان و قرن آباد منتشر میکرد. پس از انقلاب، وارد حوزه علمیه قم شده و در حوزه علمیه آیتالله مرعشی نجفی مشغول تحصیل گردید.
با آغاز جنگ تحمیلی، به جبهه رفته، عضو «ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران» می شود. او جوانترین عضو گروه چمران بود. حدود 9 ماه از تاریخ 16 آذر 59 تا 14 آبان 1360 در رکاب ایشان بود و در این مدت شیفته شخصیت و منش شهید چمران گردید. شهید چمران نیز به ایشان علاقه داشت تا حدی که به آیت الله مرعشی نجفی نامهای مینویسد و از ایشان میخواهد حجرهای در اختیار شیخ محمد بگذارد. آیت الله مرعشی نجفی نیز قبول کرده، حجره ای به شهید ملک واگذار می کند.(مخدومی، ص 83)
شهید ملک در دوران دفاع مقدس، علاوه بر حضور در جبهه، از درس نیز غافل نبود و در ایامی که عملیات برگزار نمی شد، به قم باز میگشت و در جلسات درس حاضر می شد.
پای درس علامه حسن زاده آملی نیز حضور پیدا میکرد که در یکی از جلسات، اتفاق جالبی میافتد. یکی از دوستانش می گوید: یک بار از روی کنجکاوی نظرش را در ارتباط با حضرت آیت الله حسن زاده ی آملی پرسیدم. گفت: «روزی در کلاس درس حضرت آیت الله حسن زاده نشسته بودم. ایشان در ارتباط با خلقت و آفرینش بحث می کردند. وسط بحث با انگشت به من اشاره کرد و گفت؛ از کلاس برو بیرون! من بلند شدم و با ناراحتی از کلاس بیرون رفتم.»
می گفت: «از این که آبرویم رفته بود، داشتم از ناراحتی منفجر می شدم. تصمیم گرفتم به خاطر این کار به ایشان معترض شوم. آن قدر صبر کردم تا درس تمام شد. وقتی از کلاس بیرون آمدند، به ایشان گفتم حاج آقا، از من چه خطایی سر زد که شما مرا از کلاس بیرون کردید؟»
حاج آقا گفت: «اگر همان فکرت را ادامه می دادی، به نتیجه گیری غلطی می رسیدی که شرک بود!»
ملک گفت: «وقتی به آن لحظه فکر کردم، دیدم راست می گویند. وقتی پی به اشتباهم بردم، خم شدم و دست آقا را بوسیدم و از ایشان معذرت خواهی کردم. از نیّت بدم پشیمان شده بودم.» (مخدومی، ص 59)
شهید ملک، علیرغم طلبه بودن و فعالیت در عرصه تبلیغ دین، شمّ فرماندهی داشت و همین سبب شد پس از مدتی حضور در جبهه به سِمَت فرمانده گروهان و پس از آن به فرماندهی گردان حمزه از لشکر 25 کربلا منصوب شود. ایشان در عملیاتهای مختلفی مانند فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، کربلای 1 و کربلای 5 حضور داشت و بارها از ناحیه صورت، کتف، پا و ... مجروح گردید تا اینکه سرانجام در 24 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 و در منطقه شلمچه، شهد شیرین شهادت را نوشید.
این در حالی بود که تنها مدتی قبل از این عملیات، شهید ملک، لباس روحانیت به تن کرد و به دست مبارک حضرت آیت الله مرعشی نجفی ملبس گردید.
پس از شهادت ایشان، پدرش، نزد آیت الله مرعشی نجفی رفته و کتابهای او را تقدیم کتابخانه میکند.
پدر شهید می گوید: «محمد کتابهای زیادی داشت. وقتی شهید شد، آن کتابها را به کتابخانه آیتالله مرعشی بردم و به ایشان گفتم:«حاج آقا! کتابهای محمد را خدمت شما آوردهام.»
ایشان گفتند: «مگر محمد درسش را رها کرده؟»
گفتم: نه! محمد شهید شده. سه ماه از شهادتش گذشته بود. گفتند:«چرا دراین سه ماه به من خبر ندادید؟» و شروع کردند به گریه. گفتم:« حاج آقا! اگر میدانستم این قدر ناراحت میشوید، اصلا نمی آمدم.»
آیتالله مرعشی گفتند: «من برای بچهی تو گریه نمیکنم. برای خودم گریه میکنم. هشتاد سال دود چراغ خوردهام، حالا بچهی تو شهید میشود و من در رختخواب خواهم مُرد.» (مخدومی، ص 194)
منبع: رحیم مخدومی، «امام گردان؛ خاطرات و یاداشتهای شهید محمدعلی ملک»؛تهران، رسول آفتاب، 1391ش.
تهیه و تنظیم: حجت الاسلام حسین الوند (مسئول امور روحانیون اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گلستان)
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد